Wednesday, September 15, 2010

گاهی آنقدر خسته می شوی از ایستادنت، از تاب آوردنت
از بودنت
که حتی نمی خواهی بنشینی
می خواهی زانو بزنی، بشکنی، بریزی
بخوابی
برای همیشه

1 comment:

  1. تو هم خسته شدی آخر
    مثل بهار
    که عطر تو را
    از سرگردانی لحظه هایم دزدید
    و حواله ام داد
    به نفسهای مرگبار تابستان

    مثل نسیم
    که انگشتانش را
    میان گیسوان شبرنگم فرو کرد
    و تمام شد
    در پریشانی های شبانه ام

    تو هم خسته شدی آخر
    از این تکرارهای من بی تو
    و تو بی من

    ReplyDelete